در
دوران میانسالی به خصوص وقتی سن رو به کهنسالی می رود، هر انسانی در نقطه
مکث زندگی می ایستد. یعنی نقطه ای که در آن جا بر می گردد و به زندگی گذشته
خود می نگرد. در این زمان تلاش های عمده افراد در حال اتمام یا نزدیک به
اتمام است.
در
دوران میانسالی به خصوص وقتی سن رو به کهنسالی می رود، هر انسانی در نقطه
مکث زندگی می ایستد. یعنی نقطه ای که در آن جا بر می گردد و به زندگی گذشته
خود می نگرد. در این زمان تلاش های عمده افراد در حال اتمام یا نزدیک به
اتمام است. این مرحله، زمان تامل، بررسی کردن زندگی و ارزیابی نهایی آن
است. اگر فرد با احساس رضایت به گذشته نگاه کند و معتقد باشد که به طور
شایسته با شکست ها و پیروزی های زندگی کنار آمده، باعث حس خرسندی و رضایت
مندی از خود و گذشت عمر می شود؛ اما برعکس اگر زندگی خود را با احساس
ناکامی، خشم از فرصت های از دست رفته و تأسف بر اشتباهاتی که امکان اصلاح
ندارند بازنگری کند، احساس ناامیدی خواهد کرد.
به
گزارش سلامت نیوز، عباس کیوان لو، روان شناس بالینی در روزنامه خراسان
نوشت: نگاهی به روند زندگی انسان ها نشان می دهد که آدمی در هر مقطعی از
زندگی با یک پرسش یا چالش اساسی روبه رو می شود. در طول اولین سال زندگی،
یعنی زمانی که بسیار درمانده هستیم، کودک برای زنده ماندن، امنیت و محبت به
طورکامل به مادر یا مراقب اصلی خود وابسته است. تعامل بین مادر و کودک
تعیین می کند که آیا کودک دنیا را به دیده اعتماد خواهد نگریست یا بی
اعتمادی. اگر مادر به موقع به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت و عشق و
امنیت کافی برای او تامین کند، از آن پس کودک شروع به پرورش حس اعتماد
خواهد کرد. با رشد کودک چالش های او متفاوت خواهد شد. در دوران جوانی و
بزرگسالی اولیه، صمیمیت خواهی و یافتن رابطه ای عاطفی دغدغه اصلی می شود و
به همین ترتیب برای هر مرحله از زندگی سوالی پیش روی انسان است که باید آن
را حل و فصل و از آن گذر کند.
با زندگی ام چه کرده ام؟
در
دوران میانسالی به خصوص وقتی سن رو به کهنسالی می رود، هر انسانی در نقطه
مکث زندگی می ایستد. یعنی نقطه ای که در آن جا بر می گردد و به زندگی گذشته
خود می نگرد. در این زمان تلاش های عمده افراد در حال اتمام یا نزدیک به
اتمام است. این مرحله، زمان تامل، بررسی کردن زندگی و ارزیابی نهایی آن
است. اگر فرد با احساس رضایت به گذشته نگاه کند و معتقد باشد که به طور
شایسته با شکست ها و پیروزی های زندگی کنار آمده، باعث حس خرسندی و رضایت
مندی از خود و گذشت عمر می شود؛ اما برعکس اگر زندگی خود را با احساس
ناکامی، خشم از فرصت های از دست رفته و تأسف بر اشتباهاتی که امکان اصلاح
ندارند بازنگری کند، احساس ناامیدی خواهد کرد. در این سنین، این پرسش در
ذهن جولان می دهد که زندگی خود را چگونه گذرانده اند؟ این پرسش، چالشی
اساسی است که همه انسان ها دیر یا زود با آن روبه رو می شوند.
هیچ وقت نخواهید گفت دیگر مشکل ندارم
اگر
آرزوها و خواسته های دوران قبل تر از این سنین آدمی را مرور کنیم، می
بینیم که رسیدن به شرایطی بهتر، خواسته بیشتر انسان هاست. زمانی تحصیلات
مهم می شود؛ بعدها شغل و درآمد؛ مدتی رفاه و آسودگی و همیشه چیزی بهتر برای
آرزو داشتن و خواستن وجود دارد؛ اما واقعیت تلخ این است که هیچ نقطه آرامش
محضی وجود ندارد. هیچ گاه نمی توان در زندگی به جایگاهی رسید که بعد از آن
دیگر هیچ مشکل یا دغدغه ای وجود نداشته باشد و فرد بگوید این همان جایی
است که می خواستم و بعد از این دیگر خواسته ای ندارم. همیشه چیزی برای
نگران بودن و نگران شدن وجود دارد. فرزندان، مراقبت از آن ها، دغدغه برای
آینده شان، آینده مالی، بیماری ها و سلامت، پدر و مادر، نگرانی برای از دست
دادن عزیزان و شاید صدها نگرانی دیگری که برای هر فردی می تواند منحصر به
فرد باشد.
کمال گرایی نامعقول باعث افسوس می شود
شاید
ناامیدی که بیشتر افراد در این سن با آن روبه رو می شوند از همین جا می
آید، از این که چرا هر چه جلو می آیند به ساحل آرامش وعده داده شده در ذهن
شان نمی رسند و زندگی را پر از فرصت های از دست رفته می بینند که حسرت
خوردن درباره آن ها معضل جدیدی می شود که بر دردهای روانی آدمی افزوده می
شود. مهم است بدانیم که هر فردی در روان خود بخشی دارد به نام «من ایده آل
گرا» که با تجربیات دوران کودکی و نوجوانی ساخته می شود. باید و نبایدهای
پدر، مادر و توقعات آنان برای هر روز بهتر شدن در همه زمینه ها، آغازگر این
سلسله افکار است که می توان نمود افراطی آن را در افراد کمال گرا دید.
افرادی که همه کارهایشان باید صددرصد درست باشد وگرنه همان بهتر که انجام
نگیرد. یعنی توقع زیادی داشتن از خود در هر زمینه ای. این افراد از خودرویی
که دارند لذت نمی برند چون برادرشان خودرو مدل بالاتری دارد. از خانه ای
که در آن زندگی می کنند، لذت نمی برند چون به نظرشان متراژ آن کم است. از
فرزندانشان راضی نیستند چون فکر می کنند فرزند فلان اقوام یا دوستان از
فرزند او موفق تر است. سرابی که تمامی ندارد. اگر به دنبال این سراب باشیم
نتیجه اش افسوس و حسرت است.
بپذیرید که زندگی همین فراز و نشیب هاست
با
توجه به توضیحات ارائه شده به این سوال می رسیم که چه باید کرد؟ باید
بپذیریم که زندگی همین فراز و نشیب هاست و باید برای خودمان هم در زندگی
کاری انجام دهیم. کاری که وقتی در سنین پیری به آن برگشتیم با خود بگوییم
این کار را برای خودم انجام دادم یعنی نوعی تولید یا دستاورد فردی که اثر
خودمان در آن باشد. به عبارتی سلامت روان این است که در کنار تمام توجهات،
تلاش ها و فداکاری ها برای فرزندان و اطرافیان به سهم خود هم توجه کنیم.
افراط در هر سمت این توجه ما را از سلامت روان دور می کند. همیشه به دنبال
رضایت فرزندان و اطرافیان بودن، نوعی تایید طلبی افراطی است که همسایه
دیوار به دیوار کمال گرایی است؛ بنابراین همیشه باید این مسئله را در گوشه
ذهن مان داشته باشیم که وقتی به نقطه مکث زندگی رسیدیم، چگونه به این سوال
جواب خواهیم داد که «با زندگی ام چه کرده ام؟».