بازنشستگی ، آمیزه ای از تجاربِ زرینِ زندگی!
شخص بازنشسته بر سر سفره ای می نشیند که تجربه های حیاتش ،
نعمت های لذیذ آن را شکل میدهد. در این دوره ، آزمندی و خودپسندی که سبب
افسردگی و پریشانی آدمیان است به حداقل فرو می کاهد و عقلانیت و دقت ، بیش
از هر زمان دیگر به منصهی ظهور می رسد.
اینکه
انسان با کار و تلاش ، وجود خویش را اثبات می کند هیچ تردیدی وجود
ندارد.ادوار حیات یک شخص ، دارای وجوه و مشخصه های خاص و ویژه ای است. از
روز انعقادِ نطفه در رحم مادر تا لحظه ای که چشم از جهان فرو می بندد
اَشکال و مراحل زنگی انسان شکل می گیرد. در دوران جنینی ، خود را در یک
دنیای دیگری می بیند و از خون مادر تغذیه می کند. در مرحله ی نوزادی ، با
مکیدن شیر و با فریاد و گریه ، حیات و خواسته هایش را تضمین می کند. در نو
جوانی و جوانی، جنون و اندیشه را به همدیگر گره می زند. در سنین چهل
سالگی ، اندیشه هایش از آشفتگی و پریشانی ، فاصله می گیرد . از آن به بعد
با نگاه های متفاوت ، زندگی دیگری را تجربه می کند. در جهان بینی اسلامی و
عرفانی ، هیچ دوره ای از ادوار حیان انسان ، نباید در چنگ بطالت گرفتار
آید. حتی مرگ ، مرحله ای از مراحل خلقت به شمار می آید که باید با دید
اقبال بدان نگریست . این نکته ی بسیار زیبا و قابل تعمق ، در ادبیات عرفانی
ما ، خصوصاٌ در مثنوی معنوی مولانا به تصویر کشیده شده است.
آنهایی
که به دوره ی بازنشستگی می رسند به شکل دیگری به تبیین و تفسیر زندگی می
پردازند. نگاه اشخاص در این مرحله ، متفاوت و حتی متناقض می باشد. کسانی که
به ضعفِ نفس مبتلا هستند و انگیزه ی لازم برای زندگی ندارند این دوره از
حیات خود را پیش نیاز مرگ تلقی می کنند و چون کالبد بی روح و لفظ بی معنی ،
بی هیچ مقصد و مقصودی ، به سوی نیستی، راه می سپارند. چنین نگاهی ، بسیار
دردآلود و جانکاه است که بر حیات بخشی از انسان های مأیوس ، سایه می گسترد و
آنان را به تسلیم نا به هنگام وادار می سازد و در نهایت از پای در می
آورد. اگر اینها به خود آیند و با یک نگاه متعالی بر بخشی از حیات خود
بنگرند بر اندیشه های معیوب خویش فایق می آیند و با به کار بستن اندوخته
های گران بها و تجارب زرین زندگی خود ، به ابداعات و خلاقیت های تحیر
آفرینی ، دست می یازند.
جهان
بینی و نوع نگاه انسان است که به هستی او ، معنا می بخشد و جایگاهش را
نسبت به دیگران مشخص می سازد.انسان تنها موجودی است که به لحاظ فلسفی ،
وجودش بر ماهیتش ، مقدم می باشد. تنها انسان است که می تواند فاصله ی
«بودن» و «شدن» را تشخیص دهد و راهِ طولانی کمال را بپیماید. گاهی نشانِ
خلیفه اللهی را بر دوش بکارد و گاهی داغِ اسفل السافلین را بر پیشانی خود
داشته باشد.
از
یک منظر ، شخص بازنشسته در کشوری که در آن نفس می کشد معنی پیدا می کند .
ساختار سیاسی و مدیریتی آن کشور ، می تواند بسیار تعیین کننده باشد . هم می
تواند کرامت و حیثیت را از انسان بستاند و هم می تواند خلعت کرامت را به
او هدیه نماید . کشوری که بر بنیاد مدیریت علمی اداره شود و مناصب و صندلی
ها بر اساس قابلیت ها و ظریت ها ، در تقابل نباشد می تواند در حراست از
حقوق شهروندان به توفیقات بس افزونی نایل آید و تعالی و ترقی را بر مردمش
به ارمغان آورد.
دوران
بازنشستگی ، دوران طلایی است که باید بدان ارج نهاد. شخص بازنشسته بر سر
سفره ای می نشیند که تجربه ها ی حیاتش ، نعمت ها ی لذیذ آن را شکل می دهد.
در این دوره ، آزمندی و خودپسندی که سبب افسردگی و پریشانی آدمیان است به
حد اقل فرو می کاهد و عقلانیت و دقت ، بیش از هر زمان دیگر به منصه ی ظهور
می رسد. آرامش روانی با چشم پوشی از جاذبه های دنیوی ، حاصل می آید.
معنویت گرایی ، دلمردگی را می زداید. از راه نیک اندیشی و پیوستن به روح
الهی ، فصل اصلاح شخصیت و ظهور فضل و هنر فرا می رسد. دل نبستن به ظواهر
زندگی ، که نمود بارزی از بیماری های اخلاقی و روحی است کاملاً دیده می
شود. عقده های روانی ، تقلیل می یابد. خام اندیشی و خیال زدگی که سبب
سقوط آدمی است به تحلیل می رود و نشان های روشن اندیشه وری و واقعیت نگری
که مظهر سلوک عقلانی و تعالی اخلاقی است ، نمود پیدا می کند. غم های یأس
آلود و روح آزار که معلول تعلقات و آویزش های خودبینانه است رنگ می بازد.
ظاهر بینی که غم های نازل پدید می آورد از بین می رود. تصعیدِ شهوات ،تعدیل
و یا تعطیل می شود.حیات طیبه که مصداق روشنی از ایصال به مطلوب است،
عینیت می یابد :
لیک گـــــــر باشد طبیبش نور حق نیست از پیــریّ و تب ، نقصان و دَق1
جز مگر پیــری که از حق است مست در درون او حیات طیبــــــــه است2
از برون ، پیــــر است و در باطن صَبی خود چه چیز ست آن ، ولی و آن نبی 3
مولانا
جلال الدین محمد بلخی می گوید: « نوعی از پیری جنبه ی ارزشی دارد و آن
پیری عقلی است نه سنی و تقویمی ، چنین پیری ، عقلش بر کمال است و قوه ی
مدرکه اش به پختگی و غایت استواری رسیده است. چنین پیری از هستی و شخصیت
موهوم گذشته و به هستی و شخصیت حقیقی رسیده است».
دوران
بازنشستگی ، دوران تجدید نظر و تجمیع قوا برای بداعت و نوآوری است .انسان ،
بار دیگر خود را می یابد و با خود خلوت می کند تا به اندوخته ذی قیمت قبلی
اش، نظام و سامان دیگری ببخشد. تنهایی و خلوت، به تعبیر اشو زرتشت ، قابله
ی ماهری است که می تواند موجب زایش و ابداعات تحیر آفرین باشد. ابن خلدون
در تنهایی تبعید بود که اثر گرانسگ خویش – مقدمه – را به رشته ی نگارش
درآورد. آیت الله طالقانی ، در خلوت زندان ، «پرتوی از قرآن » را به طالبان
حقایق قرآن ، عرضه نمود...
در
نهایت به این نتیجه می رسیم که این مرحله ، پربارترین مرحله ی زندگی می
تواند باشد ، چرا که شخص مذکور قابلیت آن را پیدا می کند بار دیگر ، پوست
اندازی کند و راه کمال را با دقت و تعمق بپیماید و شگفتی های شگرفی
بیافریند. این دوره ، مثلاً برای یک نیروی فرهنگی ، دوره ی تجسم و کتابت
تصورات و اندیشه ها ست. برای انسان کمال گرا ، ایست و توقف ، هیچ معنایی جز
مرگ و فروپاشی ندارد. خصوصاً انسان مسلمان ، آیه ی زیبای :« فَاِذا
فَرَغتَ فَانصَب »4 را نصب العین خود قرار می دهد و با تیر
تلاش خویش ، چشم خستگی را نشانه می رود و بر مدار «وَ اَن لَیسَ لِلاِنسان
اِلا ما سَعی » 5 از «بودن» فاصله می گیرد و به سوی «شدن» و کمال که هیچ انتهایی برای آن متصور نیست ، پر می گشاید.