قضاوت‌کردن دیگران

قضاوت‌کردن دیگران چگونه به جامعه آسیب می‌زند؟

قضاوت‌کردن دیگران چگونه به جامعه آسیب می‌زند؟
ویل راجرز؛ می‌گوید: «درست قضاوت‌کردن، ماحصل تجربه است و البته عمده‌ تجربیات ما از قضاوت‌های نادرست به‌دست‌ می‌آید!»
اگر می‌خواهیم به درک مناسبی از گفته‌ او برسیم، باید به این نکته توجه کنیم که این جمله را براساس کدام شخصیت او از فیلتر ذهنی‌مان عبور می‌دهیم؟راجرز بازیگر و گوینده‌ی رادیو؟ راجرز کمدین و طنزپرداز؟ راجرز نویسنده و مفسر اجتماعی؟یا راجرزی که اساسا پیش از چهره‌شدن در زمینه‌ هنر، گاوچران بود؟! 

 

مادامی که او را با هریک از این پیشه‌ها در نظر بگیریم و جمله را با محک آن پیشه سبک‌وسنگین کنیم، دریافتی متفاوت خواهیم داشت. به‌عبارتی آنچه از گفته‌ او به ما منتقل می‌شود، نتیجه‌ تفکر ما بر مفهوم ارائه‌شده نیست و بر شخصیت ظاهری که از او تصویر و بر اساسش تصور می‌کنیم، شکل می‌گیرد.

 

نتیجه‌ کلی اینکه هیچ‌یک از این تفسیرها نمی‌تواند درست باشد؛ چون به بر پایه‌ قضاوت‌های شخصی‌مان او را سنجیده‌ایم؛ آن‌هم با معیارهایی کاملا ظاهری، بی‌اندیشه و صدالبته فوری!

شاید راحت‌ترین حرف در نشان‌دادن برتری‌های شخصیت اجتماعی‌مان این باشد که قضاوت‌کردن دیگران کار درستی نیست و این مهم را به همه توصیه می‌کنیم؛ اما در عمل واقعا به این راحتی نیست و همه‌مان در حال نتیجه‌گیری درباره‌ عمومی‌ترین و خصوصی‌ترین ابعاد هر کس و هر چیز هستیم. تنها معیار سنجش جهان را هم خودمان و اندیشه‌های‌مان می‌دانیم.

 

در مطلب منتشره در اکتبر 2014 در سایت MNN که به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین منابع اطلاعاتی و تحقیقاتی زیست سلامت بشری‌ فعالیت دارد، آمده‌است: «قضاوت‌کردن، مانند راه‌رفتن روی لبه‌ی تیغ است.

 

شما می‌توانید با اندک‌خطای ممکن به نتیجه‌ای بسیار دور از واقعیت برسید که امتدادی به وسعت یک دلخوری ساده تا یک خونریزی جهانی را به‌دنبال دارد». 

 

در همین منبع خبری آمده که محققان مرکز علمی دانشگاه نیویورک، در بررسی‌های خود دریافته‌اند آمیگدالا؛ بخشی از مغز که درگیر عملکردها و رفتارهای احساسی و اجتماعی ماست، در مواجهه با دیگران و برداشت‌های ما از آنها به داده‌پردازی‌های پیچیده دست می‌زند. در یافته‌های آنها مشخص شد که مغز ما حتی بدون دریافت هیچ سیگنال خاصی تنها بر اساس آنالیز وجوه مختلف چهره‌ آدم‌ها ما را مجاب می‌کند به آنها اعتماد کنیم یا نه.

 

بااین‌حال، آنچه مغز ما را به این نوع نتیجه‌گیری رسانده ناشی از برداشت‌ها و تجربه‌های قدیمی ماست که معنایش این است: اگر اطلاعات غلط به مغز دهیم، این اندام حیاتی هم، در زمان لازم براساس همان داده‌های مشکل‌دار، قضاوتی نامناسب ارائه کرده و ما را به رفتار و واکنشی نادرست وامی‌دارد. 

 

دکتر جانان فریمن؛ استادیار دپارتمان روان‌شناسی دانشگاه نیویورک و از اعضای این تیم تحقیق می‌گوید: «البته یافته‌های ما نشان می‌دهد که مغز به‌شکلی خودکار، پیش‌از هر دریافت مستند، شاخصه‌های ظاهری را به یک برآیند می‌رساند و یک نتیجه‌گیری اولیه اما قضاوت‌شده به ما می‌دهد». بگذارید به یک پرسش اولیه پاسخ دهیم.

 

قضاوت به چه معناست؟ 

 

در تعریف ابتدایی این واژه در دیکشنری Cambridge آمده‌است: «توانایی ارزیابی یک موضوع بر اساس نظریه‌های مختلف و موجود، در رسیدن به یک تصمیم‌گیری درست». شاید مهم‌ترین بخش ماجرا که از چشم عموم مردم پنهان می‌ماند همین مسیر درست پروسه است. مسئله‌ای که در فرهنگ‌نامه‌ Merriam-Webster به شکلی دیگر بر آن تاکید شده‌است: «ارائه‌ نتیجه‌ای مبتنی‌بر فکر دقیق». فکر می‌کنید چقدر از نگاه قضاوت‌گر ما درباره‌ی مسائل مختلف به‌ویژه در مورد انسان‌ها بر این دو اصل «تصمیم درست» و «فکر دقیق» استوار شده‌است؟

 

 دکتر باربارا مارک‌وی؛ روان‌شناس معروف آمریکایی که به‌عنوان کارشناس در برنامه‌ی The Today Show حضور داشته و کتاب‌های پرفروشی چونDying of Embarrassment را نوشته در مصاحبه‌ای با نشریه‌ی Psychology Today در اکتبر 2014 درباره‌ دلایلی که نباید به قضاوت دیگران بپردازیم، می‌گوید: «اگر مردم به این شعار ذهنی ایمان داشته باشند که ما برعکس تفاوت‌های‌مان، اشتراکات بیشتری داریم، دست از قضاوت‌کردن هم برمی‌دارند. ما فراموش می‌کنیم که فرد مورد نگاه قضاوت‌گر ما یک نفر مانند خود ماست که می‌تواند از اینکه بی‌علت و بی‌شناخت مورد تحلیل بد قرار گرفته و آدمی اشتباهی قلمداد شده، ناراحت شود».

 

او می‌گوید مسئله این‌ است که ما نمی‌خواهیم بپذیریم که همه‌ی ما اشتباه می‌کنیم و نباید اشتباه را ملاک شناخت کامل شخصیت کسی دانست؛ migna.ir ضمن آنکه گاهی ما اصلا هیچ مورد اشتباهی را به واقع نمی‌بینیم و تنها چون حرف یا رفتاری دور از سلیقه و تفکر ماست، رای صادر می‌کنیم.

 

جالب آنکه گاهی قضاوت با شایعه‌پراکنی هم‌پوشانی دارد و هریک می‌تواند به آن دیگری منتج شود. در سایت Livescience در مطلبی تحت عنوان «شناسایی علل رفتارهای آزاردهنده در نوع بشر» که در مارچ 2016 منتشر شد، آمده‌است: «غیبت‌کردن، نوعی از مهارت اکتسابی اجتماعی‌ست و ربطی به ویژگی‌های اولیه‌ شخصیتی ندارد. این دستاوردی‌‌ست که محققی به‌نام فرانک تی. مک‌اندرو در کالج ناکس به آن رسیده‌است.

 

انسان‌ها بی‌آنکه توجه کنند کارشان چقدر آسیب‌زا خواهد بود، درباره‌ هم قضاوت کرده و دست به ساخت شایعه می‌زنند و یکدیگر را می‌رنجانند؛ امری که به تخریب روابط اجتماعی می‌انجامد. برچسب‌زدن به افراد می‌تواند دیوار اعتماد را در گروه‌های اجتماعی ازبین‌ببرد».

 

البته در مطلب دیگری می‌خوانیم: «مطالعه در رفتارشناسی 322 فرد از 10 نقطه‌ی جهان؛ چه جوامع روستایی و چه کلان‌شهرها نشان می‌دهد که فرهنگ عمومی آن جامعه هم در شکل‌گیری شخصیت قضاوت‌گر افراد نقش دارد. در این تحقیق، یک رفتار اجتماعی برای حاضرین در آزمون مطرح و از آنها خواسته شد از صفر تا پنج به آن امتیاز دهند که از خیلی بد تا خیلی خوب تعبیر می‌شد.

 

نتیجه‌ تحقیق نشان داد که جوامع شهری مصرف‌گرا که هرروزه با اخبار مختلف بمباران می‌شدند، نگاه‌های مطلقی به ماجرا داشتند و امتیازدهی‌شان حداقلی یا حداکثری و به‌نوعی یا صفر بود یا پنج؛ اما مردم جوامع روستایی یا به‌عبارتی بدوی‌تر، با احتیاط امتیاز داده بودند». به‌نوعی می‌توان گفت، به‌رغم همه‌ پیشرفت‌های صورت‌گرفته، در تقویت امور انسانی گام‌های خوبی برنداشته‌ایم.

سالم بمانیم

همانطور که سالمند می شویم سالم بمانیم

همانطور که سالمند می شویم سالم بمانیم
سالم ماندن در هر سنی مهم است و این احساس فقط به خاطر اینکه شما یک یا چند موی خاکستری دارید تغییر نمیکند. همانطور که ما مسن تر میشویم تعداد فزاینده ای از تغییرات عمده زندگی را تجربه میکنیم، از جمله تغییرات شغلی و بازنشستگی، ترک کردن خانه توسط فرزندان، از دست دادن عزیزان و تغییرات فیزیکی. اما چگونگی برخورد با این تغییرات سالمندی کلید سالم ماندن است.

سالمندی سالم به این معناست که به طور مستمر خود را بازسازی کنید، باید چیزهای جدیدی که از آن لذت میبرید را پیدا کنید خود را انعطاف پذیر سازید و راه هایی برای مقابله با تغییرات بیابید. این توانایی به شما کمک خواهد کرد از اوقاتتان استفاده بهتری کنید و در شرایط سخت خود را حفظ کنید. 

 

 متاسفانه برای بسیاری از افراد ، سالمندی ترس و اضطراب به ارمغان می آورد. برای مقابله با این ترس به این نکات نوجه نمایید:

 

بیان احساسات
پذیرش چیزهایی که نمی توانید تغییر دهید.
کشف فرصت های طلایی زندگی 
اقدام روزانه برای مقابله با چالش های زندگی
یافتن فعالیت هایی که از آن لذت می برید.
سالم ماندن از طریق خنده و بازی
سالم ماندن ار طریق ارتباط با اطرافیان
ورزش
هوشیار نگه داشتن مغز...

زندگی بهتر

درس هایی مهم، برای داشتن زندگی بهتر

درس هایی مهم، برای داشتن زندگی بهتر
هرکدام از ما مسائل زیادی را در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم و بعد از آن دیگر یک سری اشتباهات را تکرار نمیکنیم، اما واقعا نکات اساسی‌ای که باید به یاد داشته باشیم چه چیزهایی هستند؟
بنظر شما چه چیزهایی هستند که مردم در زندگی آنها را دیر متوجه می‌شوند؟ چه چیزهایی هستند که اگر بعضی وقت‌ها زودتر متوجه آنها می‌شدیم می‌توانستیم زندگی بهتری داشته باشیم؟

 

۵ درسی که اغلب افراد در زندگی دیر به آن می‌رسند!
 
 
هرکدام از ما مسائل زیادی را در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم و بعد از آن دیگر یک سری اشتباهات را تکرار نمیکنیم، اما واقعا نکات اساسی‌ای که باید به یاد داشته باشیم چه چیزهایی هستند؟

۱. میزان درک ما بر نحوهٔ زندگی‌مان تاثیرگذار است
نحوهٔ تفسیر و درک دنیا به طور مستقیم بر باورها و نحوهٔ زندگی شما تاثیر می‌گذارد. ادراک همانقدر که تعصب ایجاد می‌کند آگاهی هم ایجاد می‌کند و همانقدر که ترس ایجاد می‌کند کنجکاوی هم ایجاد می‌کند.
حقیقت این است که انسان سیری ناپذیر است وهمواره بیش از آنچه دارد می‌خواهد، حتی اگر این خواستن در ناخودآگاه او باشد. از بدو تولد تا انتهای حیات جامعه همواره بر تحصیل تاکید می‌کند، بر اینکه یاد بگیریم و بفهمیم که ما قادر به انجام چه کارهایی هستیم؛ اما مشکل اینجاست که شما نمی‌دانید چه چیزهایی را نمی‌دانید و نمی‌فهمید!
حال سوال اینجاست که چطور باید بدانیم که چه چیزهای دیگری را باید بفهمیم و یادبگیریم؟ می‌توانید با این سوال شروع کنید: من چه چیزایی رو نمی‌دونم و بلد نیستم؟ راجع به چی می‌خوام بیشتر بدونم؟
مهم تر از همه این است که بدانید اشتباه کردن اشکالی ندارد، چراکه این اشتباهات هستند که زمینه ساز رشد ما می‌شوند.

۲. همه چیز موقتی است
اوقات خوش موقتی هستند اوقات بد هم موقتی هستند. پس وقتی اوضاع خوب است خوشحال باشید، از آن استفاده کنید و قدردان این لحظات باشید و وقتی اوضاع بر وفق مراد نیست بدانید که بالاخره از این قضیه گذر خواهید کرد. به یاد داشته باشید که زندگی پر از پیچ و خم و بالا پایین است.
در هر چیزی درسی نهفته است. اغلب قدردان زندگی و زیستن بودن برای افراد دشوار است. ارزش لحظات سخت‌تان را بدانید چراکه این قضیه به مهمی فروتن و قدردان ماندن در لحظات شاد زندگی است!
همه چیز در زندگی موقتی است، پس سعی کنید بیشترین بهره را از همه چیز ببرید.

۳. اهمیت زندگی در لحظهٔ حال
اگر افسرده هستید در گذشته زندگی می‌کنید و اگر مضطرب هستید در آینده زندگی میکند اما اگر آرامش دارید در لحظهٔ حال زندگی می‌کنید. (فیلسوف چینی)
ما در اغلب اوقات تمایل داریم که نگران اتفاقاتی که قرار است بیوفتند باشیم و در چیزهایی که گذشته است غرق شویم. با اینکه توجه داشتن به آینده امری حیاتی است اما باید مواظب باشید که نگذارید لحظهٔ حال شما را خراب کند. لحظات به زودی تبدیل به خاطره می‌شوند پس از لحظات‌تان لذت ببرید و سعی کنید خاطرات خوبی برای خودتان بسازید.
معمولا فهمیدن و درک اینکه نگرانی‌ها دردی از مشکلات دوا نمیکنند طول می‌کشد.
باید از گذشته درس گرفت و زمانی را هم به برنامه ریزی و فکر کردن به آینده اختصاص داد اما باید عمدهٔ ‌وقت را صرف لحظات حال کرد؛ چراکه تعادل و سعادتمندی در زندگی یعنی درک همین موضوع!

۴. کاری که دوست دارید را بکنید، کاری که می‌کنید را دوست داشته باشید
کار شما یکی از جنبه‌های مهم زندگی شماست که خودتان را وقف آن می‌کنید. اگر شما از کارتان رضایت نداشته باشید این نارضایتی بر جنبه‌های دیگر زندگی‌تان هم تاثیرگذار خواهد بود. هیچ چیز و هیچکس کامل نیست اما شما باید روی خودتان کار کنید تا به اهدافتان دست پیدا کنید.
مهم‌تر از همه اینکه روی خودتان سرمایه گذاری کنید.
این قضیه در زندگی غیرکاری هم صدق می‌کند. مثلا چه عادات و سرگرمی‌هایی را دوست دارید کم یا متوقف کنید؟ کدامیک را می‌خواهید گسترش دهید و بیشتر کنید؟ اینکه بدانید چه کارهایی می‌کنید و دوربرتان چه آدم‌هایی هستند مهم است. اطلاعات مانند غذای مغز هستند پس حواستان به خورد و خوراک مغزتان باشد، چیز مسموم به آن ندهید!
جمله‌ای از باب دیلن هست که می‌گوید: پول دیگر چیست؟ انسان وقتی موفق است که صبح از خواب بیدار شود و شب بخواب برود و بین این دو کاری را بکند که خودش دوست دارد و خودش دلش می‌خواهد!

۵. برای شاد بودن باید تلاش کرد
شادترین مردم کسانی هستند که خیلی روی خودشان کار کرده‌اند.شاد بودن به تلاش احتیاج دارد. پس عاقلانه انتخاب کنید. شاد بودن یعنی اینکه انتخاب کنید قربانی نباشید و انرژی‌تان را صرف خودتان کنید.
 

 ۵ درسی که اغلب افراد در زندگی دیر به آن می‌رسند!

زندگی مجموعه‌ای از تحولات و تجربه‌هاست.
یکی از بدترین کارهایی که می‎توانید برای بهبود و تحول خودتان انجام دهید این است که خودتان را با دیگران مقایسه کنید. حسادت کار آسانی است!‌مخصوصا در این روزگار دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی؛ اما باید بدانید که مردم  تمایل دارند که در این فضاها فقط جنبه‌های زیبای زندگی‌شان را به اشتراک بگذارند بخاطر همین هم اکثر اوقات برداشت‌تان از زندگی دیگران اشتباه است! و حتی اگر اشتباه هم نباشد شما باید روی خودتان تمرکز کنید و به فکر بهبود و پیشرفت و دستیابی به خواسته‌های خودتان باشید نه داشته‌های دیگران.

شاد بودن به تمرین احتیاج دارد. شما فقط یک بار زندگی می‌کنید پس تلاشتان را بکنید که بهترین زندگی را برای خودتان بسازید.

نکاتی درباره خودباوری، انگیزه و اعتماد به نفس

نکاتی درباره خودباوری، انگیزه و اعتماد به نفس

اعتمادبه‌نفس داشتن یعنی به خودتان اطمینان داشته باشید که می‌توانید از عهده هر موقعیتی که بر سر راهتان قرار می‌گیرد، بربیایید. این یعنی پیدا کردن آمادگی با کسب دانش و تجربه.
دلیل آن این است که باور نداریم که توانایی انجام آن را داریم یا اینکه انگیزه‌ای برای انجام آن نداریم. ممکن است به‌خاطر ترس از شکست باشد که معمولا بخاطر اعتماد نداشتن به توانایی‌های خودمان ایجاد می‌شود. انگیزه نیاز به اعتماد‌به‌نفس دارد. توصیه‌های زیر در این زمینه می‌تواند به شما کمک کند.
 
 نکاتی برای خودباوری

داوطلب شوید: هیچ چیز بیشتر از کمک کردن به دیگران و بهتر کردن زندگی آنها احساس بهتری به شما نمی‌دهد. احساس مفید بودن و دوست داشته شدن به شما احساس اعتماد و ارزش می‌دهد!

لیست تهیه کنید: لیستی از همه کارهایی که در طول زندگی‌تان توانسته‌اید در آن موفق شوید، تهیه کنید. بعد می‌توانید هر بار که موفقیت جدیدی به دست آوردید، آن را به این لیست اضافه کنید.

اطرافتان را با کسانی پر کنید که حمایتتان می‌کنند: اگر دور و برتان آدم‌های عیب‌جو زیاد باشد، حرف‌های آنها می‌تواند بر درک شما از خودتان تاثیر منفی بگذارد. تا زمانی‌که نتوانید مسائل زیر را قبول کنید، بهتر است این افراد را از زندگی‌تان بیرون کنید یا ارتباطتان را با آنها کم کنید.
 
اینکه بدانید حرف‌های آنها فقط نظر شخصی خودشان است. اینکه بدانید نظرات آنها برابر با واقعیت نیستند. اینکه یاد بگیرید همه چیز را به خودتان نگیرید.آدم‌هایی با ارزش‌ها و علایق شبیه به خودتان پیدا کنید که از شما حمایت کرده و برای پیشرفت تشویقتان کنند. وقتی اطرافتان را با افرادی این‌چنینی پر کنید، اعتماد و اطمینان آنها به شما انگیزه و اعتمادبه‌نفس خواهد داد.

اگر هنوز به چیزی که می‌خواهید نرسیده‌اید، خودتان را بپذیرید: برای اینکه خودتان را باور کنید، اول باید خودتان را بپذیرید. چطور می‌توانید به چیزی اعتماد کنید که به طور کامل قبولش ندارید؟ اگر خودتان را قبول نداشته باشید، یعنی قسمت‌هایی از خودتان را رد کرده یا حتی از آن نفرت دارید.
 
در چنین شرایطی باور قلبی ایجاد نمی‌شود.بعضی باور دارند که خیلی راحت می‌توانید تصمیم بگیرید که خودتان را بپذیرید، اگر شما هم می‌توانید اینکار را بکنید، خیلی عالی است. اما برای همه به این سادگی‌ها نیست.وقتی بچه بودیم، قسمت عمده‌ای از اعتمادبه‌نفسمان از حرف‌هایی که دیگران درموردمان می‌زدند ناشی می‌شد. اما برای خیلی‌ها این‌طور نیست. خیلی‌ وقت‌ها حتی وقتی بچه هستیم نمی‌توانیم حرف دیگران را درمورد خودمان قبول کنیم و به همین خاطر مجبور می‌شویم خودمان یاد بگیریم که چطور خودمان را باور کنیم.

تمرکزتان را تغییر دهید: روی چیزی که در زندگی‌تان کم یا اشتباه است تمرکز نکنید. درعوض، سعی کنید برای چیزهایی که دارید و همه قسمت‌های خوب زندگی‌تان شکرگزار باشید.هربار که احساس می‌کنید به چیزی منفی فکر می‌کنید، آن را با یک چیز مثبت و چیزی که برای آن شکرگزارید جایگزین کرده و لبخند بزنید.

وارد چالش شوید: فرصت‌هایی ایجاد کنید که بتوانید به خودتان ثابت کنید بیشتر از آن چیزی هستید که باور دارید. کسی که الان باور دارید هستید، احتمالا توسط دیگران تعریف شده و نظر آنها بوده است.می‌توانید از کم شروع کنید؛ در یک کلاس جدید ثبت‌نام کنید یا در کارگاهی شرکت کنید که چیزی به شما آموزش می‌دهد که در آن ضعف داشتید.

به یادگیری و رشد ادامه دهید: هرچه بیشتر بدانیم و درک کنیم، بهتر می‌توانیم با موقعیت‌های مختلف کنار بیاییم. این شامل یادگیری درمورد خودتان هم می‌شود، به دست آوردن خودآگاهی.برای این منظور باید زیاد بخوانید، کلاس‌های مختلف بروید و در سمینارها و کارگاه‌های مختلف شرکت کنید. نوشتن خاطرات روزانه هم ابزارهایی عالی برای کشف خودتان است.کشف کنید که شما چطور کار می‌کنید و آدم‌ها به طور کل چطور کار می‌کنند. این دانشتان را بالا برده و می‌توانید از این دانش در موقعیت‌های مختلف زندگی استفاده کنید. با این کار تجربه کسب می‌کنید و تجربه نیز علم و خرد شما را بالا می‌برد. این علم و آگاهی هم اعتماد‌به‌نفستان را بالا می‌برد.
 
 نکاتی برای خودباوری

هدف تعیین کنید: هدف‌هایی کوچک، قابل دستیابی و کوتاه‌مدت برای خود تعیین کنید تا به خودتان ثابت کنید که می‌توانید به آنچه در ذهنتان است و برای آن تلاش می‌کنید، برسید.

با توقعات خودتان زندگی کنید، نه توقعات دیگران: خیلی اوقات، نداشتن اعتمادبه‌نفس از این واقعیت ناشی می‌شود که به دنبال اهداف دیگران برای خودمان هستیم، نه هدف‌های اصلی خودمان. این وظیفه شما نیست که انتظارات دیگران از خودتان را برآورده کنید. وظیفه شما این است که برای توقعات خودتان زندگی کنید، آرزوهای خودتان را دنبال کنید و از استعدادها، مهارت‌ها و نعمت‌هایی که دارید استفاده کنید.

از مقایسه کردن خودتان با دیگران دست بکشید: ظاهر، موفقیت‌ها، داشته‌ها و همه چیزهای دیگر، برای خودتان است. شما همه ابزارهای لازم برای رسیدن به اهداف خودتان را دارید، نه اهداف دیگران.برای باور کردن خودتان، بهترین‌ها را برایتان آرزو می‌کنیم. مطمئن باشید تلاش برای به دست آوردن این باور، بسیار ارزشمند است.وقتی خودتان را باور داشته باشید، همه چیز ممکن می‌شود!

بازنشستگی ، آمیزه ای از تجاربِ زرینِ زندگی

بازنشستگی ، آمیزه ای از تجاربِ زرینِ زندگی!

بازنشستگی ، آمیزه ای از تجاربِ زرینِ زندگی!
شخص بازنشسته بر سر سفره ای می نشیند که تجربه های حیاتش ، نعمت های لذیذ آن را شکل میدهد. در این دوره ، آزمندی و خودپسندی که سبب افسردگی و پریشانی آدمیان است به حداقل فرو می کاهد و عقلانیت و دقت ، بیش از هر زمان دیگر به منصهی ظهور می رسد.

 اینکه انسان با کار و تلاش ، وجود خویش را اثبات می کند هیچ تردیدی وجود ندارد.ادوار حیات یک شخص ، دارای وجوه و مشخصه های خاص و ویژه ای است. از روز انعقادِ  نطفه در رحم مادر تا لحظه ای که چشم از جهان فرو می بندد اَشکال و مراحل زنگی انسان شکل می گیرد.  در دوران جنینی ، خود را در یک دنیای دیگری می بیند و از خون مادر تغذیه می کند.  در مرحله  ی نوزادی ، با مکیدن شیر و با فریاد و گریه ، حیات و خواسته هایش را تضمین می کند. در نو جوانی  و جوانی، جنون و اندیشه را به همدیگر گره می زند. در سنین چهل سالگی ، اندیشه هایش از آشفتگی و پریشانی ، فاصله می گیرد . از آن به بعد با نگاه های متفاوت ، زندگی دیگری را تجربه می کند. در جهان بینی اسلامی و عرفانی ، هیچ دوره ای از ادوار حیان انسان ، نباید در چنگ بطالت گرفتار آید. حتی مرگ ، مرحله ای از مراحل خلقت به شمار می آید که باید با دید اقبال بدان نگریست . این نکته ی بسیار زیبا و قابل تعمق ، در ادبیات عرفانی ما ، خصوصاٌ در مثنوی معنوی مولانا به تصویر کشیده شده است.

 

آنهایی که به دوره ی بازنشستگی می رسند به شکل دیگری به تبیین و تفسیر زندگی می پردازند. نگاه اشخاص در این مرحله ، متفاوت و حتی متناقض می باشد. کسانی که به ضعفِ نفس مبتلا هستند و انگیزه ی لازم برای زندگی ندارند این دوره از حیات خود را پیش نیاز مرگ تلقی می کنند  و چون کالبد بی روح و لفظ بی معنی ، بی هیچ مقصد و مقصودی ، به سوی نیستی، راه می سپارند. چنین نگاهی ، بسیار دردآلود و جانکاه است که بر حیات بخشی از انسان های مأیوس ، سایه می گسترد و آنان را به تسلیم نا به هنگام وادار می سازد و در نهایت از پای در می آورد. اگر اینها به خود آیند و با یک نگاه متعالی بر بخشی از حیات خود بنگرند بر اندیشه های معیوب خویش فایق می آیند  و با به کار بستن اندوخته های گران بها و تجارب زرین زندگی خود ، به ابداعات و خلاقیت های تحیر آفرینی ، دست می یازند.

 

جهان بینی و نوع نگاه انسان است که به هستی او ، معنا می بخشد و جایگاهش را نسبت به دیگران مشخص می سازد.انسان تنها موجودی است که به لحاظ فلسفی ، وجودش بر ماهیتش ، مقدم می باشد. تنها انسان است که می تواند فاصله ی «بودن» و «شدن» را تشخیص دهد و راهِ طولانی کمال را بپیماید. گاهی نشانِ خلیفه اللهی را بر دوش بکارد و گاهی داغِ اسفل السافلین را بر پیشانی خود داشته باشد.
از یک منظر ، شخص بازنشسته در کشوری که در آن نفس می کشد معنی پیدا می کند . ساختار سیاسی و مدیریتی آن کشور ، می تواند بسیار تعیین کننده باشد . هم می تواند کرامت و حیثیت را از انسان بستاند و هم می تواند خلعت کرامت را به او هدیه نماید . کشوری که بر بنیاد مدیریت علمی اداره شود و مناصب و صندلی ها بر اساس قابلیت ها و ظریت ها ، در تقابل نباشد می تواند در حراست از حقوق شهروندان به توفیقات بس افزونی نایل آید و تعالی و ترقی را بر مردمش به ارمغان آورد.

 

دوران بازنشستگی ، دوران طلایی است که باید بدان ارج نهاد. شخص بازنشسته بر سر سفره ای می نشیند که تجربه ها ی حیاتش ، نعمت ها ی لذیذ آن را شکل می دهد. در این دوره ، آزمندی و خودپسندی که سبب افسردگی و پریشانی آدمیان است به حد اقل فرو می کاهد و عقلانیت و دقت ، بیش از هر زمان دیگر به منصه ی ظهور می رسد. آرامش روانی با چشم پوشی از جاذبه های دنیوی ، حاصل می آید.  معنویت گرایی ، دلمردگی را می زداید. از راه نیک اندیشی و پیوستن به روح الهی ، فصل اصلاح شخصیت  و ظهور فضل و هنر فرا می رسد. دل نبستن به ظواهر زندگی ، که نمود بارزی از بیماری های اخلاقی و روحی است کاملاً دیده  می شود. عقده های روانی ، تقلیل می یابد. خام اندیشی  و خیال زدگی  که سبب سقوط آدمی است به تحلیل می رود و نشان های روشن اندیشه وری و واقعیت نگری  که مظهر سلوک عقلانی و تعالی اخلاقی است ، نمود پیدا می کند. غم های یأس آلود و روح آزار که معلول تعلقات و آویزش های خودبینانه است رنگ می بازد. ظاهر بینی که غم های نازل پدید می آورد از بین می رود. تصعیدِ شهوات ،تعدیل و یا تعطیل می شود.حیات طیبه که مصداق روشنی از  ایصال به مطلوب است، عینیت می یابد :

 

لیک گـــــــر باشد طبیبش نور حق          نیست از پیــریّ و تب ، نقصان و دَق1 


:hibiscus::hibiscus::hibiscus:

جز مگر پیــری که از حق است مست         در درون او حیات طیبــــــــه است2


:hibiscus::hibiscus::hibiscus:

از برون ، پیــــر است و در باطن صَبی         خود چه چیز ست آن ، ولی و آن نبی 3


مولانا جلال الدین محمد بلخی می گوید: « نوعی از پیری جنبه ی ارزشی دارد و آن پیری عقلی است نه سنی و تقویمی ، چنین پیری ، عقلش بر کمال است و قوه ی مدرکه اش به پختگی و غایت استواری رسیده است. چنین پیری از هستی و شخصیت موهوم گذشته و به هستی و شخصیت حقیقی رسیده است». 

 

دوران بازنشستگی ، دوران تجدید نظر و تجمیع قوا برای بداعت و نوآوری است .انسان ، بار دیگر خود را می یابد و با خود خلوت می کند تا به اندوخته ذی قیمت قبلی اش، نظام و سامان دیگری ببخشد. تنهایی و خلوت، به تعبیر اشو زرتشت ، قابله ی ماهری است که می تواند موجب زایش و ابداعات تحیر آفرین باشد. ابن خلدون در تنهایی تبعید بود که اثر گرانسگ خویش – مقدمه – را به رشته ی نگارش درآورد. آیت الله طالقانی ، در خلوت زندان ، «پرتوی از قرآن » را به طالبان حقایق قرآن ، عرضه نمود...


در نهایت به این  نتیجه می رسیم که این مرحله ، پربارترین مرحله ی زندگی می تواند باشد ، چرا که شخص مذکور قابلیت آن را پیدا می کند بار دیگر ، پوست اندازی کند و راه کمال را با دقت و تعمق بپیماید و شگفتی های شگرفی بیافریند. این دوره ، مثلاً برای یک نیروی فرهنگی ، دوره ی تجسم و کتابت تصورات و اندیشه ها ست. برای انسان کمال گرا ، ایست و توقف ، هیچ معنایی جز مرگ و فروپاشی ندارد. خصوصاً انسان مسلمان ، آیه ی زیبای :« فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب »4   را نصب العین خود قرار می دهد و با تیر تلاش خویش ، چشم خستگی را نشانه  می رود و بر مدار «وَ اَن لَیسَ لِلاِنسان اِلا ما سَعی » 5 از «بودن» فاصله می گیرد و به سوی «شدن» و کمال که هیچ انتهایی برای آن متصور نیست ، پر می گشاید.