در باشگاه ضربالمثل امروز حکایت کوتاهی را از ضربالمثل «قدر عافیت یکی داند که به مصیبتی گرفتار آید» میخوانید.
ابراهیم نظّام متکلّم و ادیب و شاعر مینویسد: در مَثَل چهار امتیاز موجود
است که در سایر انواع کلام با هم یافت نمیشود و آن چهار عبارتند از:
اختصار لفظ، وضوح معنی، حسن تشبیه، لطافت کنایه و این آخرین درجه بلاغت سخن
است که مافوق آن متصور نیست. تا کنون تعاریف فراوان از مثل به عمل آمده
است. از جمعبندی این تعاریف، تعریف جامع زیر را میتوان ارائه داد:
«مثل
جملهای است کوتاه، گاه استعاری و آهنگین، مشتمل بر تشبیه با مضمون
حکیمانه و برگرفته از تجربیات مردم که به واسطه روانی الفاظ و روشنی معنا و
لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در
گفتار خود به کار برند» (ذوالفقاری،1391).
با این وصف در باشگاه ضربالمثل امروز به نقل حکایت کوتاهی از ضربالمثل «قدر عافیت یکی داند که به مصیبتی گرفتار آید» میپردازیم.
**********************************
این
ضربالمثل را در مواقعی به کار میبرند که بخواهند به فردی بفهمانند از
نعمتهایی که دارد استفاده کند که در زمان گرفتاری شاید همان ها را آرزو
کند.
داستان این ضربالمثل را اینگونه نقل میکنند که:
تاجری
همراه شاگرد خود با کشتی به سفری دور و دراز میرفت. تاجر مردی دنیا دیده
بود و بارها با کشتی سفر کرده بود و به دل دریا زده بود. اما شاگرد ناشی
بود و البته برای اولین بار بود که سوار کشتی میشد. از همین رو در ابتدای
سفر خوشحال بود و با ذوق به دور و اطراف نگاه میکرد.
کمی که گذشت،
اما از دیدن اطراف ترسید. اینکه تا چشم باز می کرد تنها و تنها آب می دید و
این طور در میانه امواج دریا از این سو به آن سو میرفتند، احساس نگرانی
کرد. مدتی گذشت. در تمام این مدت سعی داشت تا خونسرد باشد و دم نزند اما
دیگر تاب نیاورد و شروع کرد به داد و قال کردن که پشیمان است و می خواهد به
ساحل بازگردد.
تاجر و اطرافیان هرچه تلاش کردند تا او را آرام کنند
و به او بفهمانند که سفر با کشتی ترسی ندارد و امن است و ... موفق نشدند.
تا اینکه تاجر دیگر خسته و کلافه شد از این همه عجز و لابه شاگرد. فریاد
برآورد که دیگر او را نمیخواهد و او را به دریا افکند و گفت حال شناکنان
خود را به ساحل امنی که میخواهی برسان.
شاگرد که بیش از پیش ترسیده
بود، کمک خواست و تاجر دستور داد که او را نجات دهند. از آب که بیرون آمد
دیگر حرفی نزد. گوشهای نشست و ساکت ماند.
دیگران به تاجر گفتند که
چرا چنین کردی؟ و او در پاسخ داد تا زمانی که در ناامنی این چنین قرار نمی
گرفت، نمیفهمید که بودن و ماندن در کشتی چه قدر و ارزشی دارد.
از
آن به بعد در مورد افرادی که دچار گرفتاری نشدهاند و ارزش نعمتهایی را که
خداوند در اختیارشان گذاشته نمیدانند میگویند: «قدر عافیت یکی داند که
به مصیبتی گرفتار آید».