با غریبه‌ها مهربان‌تر از دوستانمان

چرا با غریبه‌ها مهربان‌تر از دوستانمان هستیم؟

چرا با غریبه‌ها مهربان‌تر از دوستانمان هستیم؟
رفتار‌های ما با افراد گوناگون، متفاوت است و ممکن است نسبت به این تفاوت رفتار‌ها آگاه نباشیم. مطالعات علمی نشان می‌دهند مکانیسم‌های پنهانی وجود دارند که اساسا، آنچه می‌گوییم و رفتار می‌کنیم را «کنترل» می‌کنند. دانشمندان می‌گویند علت اینکه چرا رفتار‌های ما بسته به آدم‌های اطراف‌مان، متغیر است را کشف کرده‌اند.
تصور می‌کنیم روابط ما با آن‌هایی که دوست‌شان داریم آنقدر قوی است که از بین نمی‌رود

ما زمان زیادی از عمر خود را با افرادی برخورد داریم و سپری می‌کنیم که به طور تصادفی در زندگی ما حاضر می‌شوند. این افراد اغلب آشنا‌های معمولی یا غریبه‌ها هستند که در محل کار، فروشگاه، پارک و ... آن‌ها را می‌بینیم و معمولا با لبخند با آن‌ها روبرو می‌شویم و سعی می‌کنیم مودبانه‌ترین رفتار را در مقابل‌شان داشته باشیم، صرفا به این دلیل که می‌خواهیم مهربان و بافرهنگ مقابل دیگران جلوه کنیم.

اما وقتی به خانه می‌رسیم یا وقتی در کنار کسانی هستیم که به ما نزدیک‌اند، فورا چهره عوض می‌کنیم و دیگر اهمیت چندانی به آنچه می‌گوییم و رفتار می‌کنیم، نمی‌دهیم.

چرا با غریبه‌ها مهربان‌تریم تا با کسانی که دوست‌شان داریم؟
 
ما در کنار افرادی که دوست‌شان داریم، راحت‌تریم و برای همین سعی می‌کنیم خود واقعی‌مان باشیم. اما «خود واقعی» مان بودن به این معنا نیز هست که تمام جوانب شخصیت واقعی‌مان را بروز می‌دهیم که شامل عادت‌های بدمان هم می‌شود.

دانشمندان می‌گویند ما در کنار افرادی که احساس نزدیکی و صمیمیت با آن‌ها می‌کنیم، ناخودآگاه خشم خود را نسبت به آن‌ها به راحتی بروز می‌دهیم، چون فکر می‌کنیم روابط ما با آن‌ها آن اندازه قوی است که آسیبی نمی‌بیند و چیزی این رابطه را تهدید نمی‌کند. ما هر چه به یک نفر نزدیک‌تر باشیم، اعتماد بیشتری به او داریم و بیشتر احساس می‌کنیم می‌توانیم محدودیت‌ها و خط قرمز‌ها را در این رابطه نادیده بگیریم.

ما در مقابل غریبه‌ها آن اندازه احساس اطمینان نمی‌کنیم که خود واقعی‌مان را نشان بدهیم

وقتی با آدم‌های جدید روبرو می‌شویم، خود واقعی‌مان را بروز نمی‌دهیم. غریبه‌ها تا زمانی که ارتباط عمیق‌تری با آن‌ها برقرار نکنیم، قادر به دیدن چهر‌ه‌ی واقعی ما نخواهند بود. حتی اگر چیزی در وجود و رفتار غریبه‌ها آزارمان بدهد، ما واکنش خاصی نشان نمی‌دهیم، زیرا با آن‌ها آنقدر راحت نیستیم که حرف‌مان را بزنیم و بدانیم چه جوابی خواهیم گرفت.

اما در مورد افرادی که به ما نزدیک هستند اینگونه نیست. وقتی آن‌ها کاری می‌کنند که باعث رنجش ما می‌شود، احساس می‌کنیم آنقدر راحت و آزاد هستیم که ناراحتی‌مان را به زبان بیاوریم و بروز بدهیم. ما با آن‌هایی که دوست‌شان داریم، صمیمی‌تریم و به راحتی در مورد هر چیزی با آن‌ها حرف می‌زنیم، چون رابطه‌ای با آن‌ها داریم که می‌دانیم قوی است و به خطر نمی‌افتد، حتی اگر سرشان داد بزنیم و با هم دعوا کنیم.

 
ما نمی‌توانیم رفتار‌های بد ِ کسانی را که وقت زیادی با آن‌ها صرف می‌کنیم تحمل کنیم

این اتفاق در مورد اعضای خانواده یا هم اتاقی چندین و چند ساله‌مان نمی‌افتد که ناگهان نسبت به یکی از خصوصیات‌شان متنفر شویم. اتفاقی که می‌افتد این است که به جایی می‌رسیم که دیگر قادر به تحمل یک رفتار یا خصوصیت بد در عزیزان‌مان که مدتهاست تحملش می‌کردیم نیستیم.

ما هر چه زمان بیشتری با کسی بگذرانیم، نسبت به ویژگی‌های منفی او کم تحمل‌تر می‌شویم؛ و این اتفاق در مورد غریبه‌ها نمی‌افتد، زیرا ما آن اندازه با آن‌ها زمان سپری نکرده‌ایم که بابت ویژگی بدشان، تحمل خود را از دست بدهیم. حتی اگر خصوصیتی در آن‌ها آزارمان بدهد، چیزی نمی‌گوییم و تحمل می‌کنیم، چون می‌دانیم این تحمل موقتی است و مجبور نیستیم زمان زیادی در کنارشان بمانیم.

چه می‌توانیم بکنیم

همان طور که دیدید مهربان‌تر بودن ما با غریبه‌ها نسبت به آن‌هایی که دوست‌شان داریم، دلایلی دارد. حالا که فهمیدیم چرا این گونه رفتار می‌کنیم، بهتر است بدانیم چگونه کنترل بیشتری بر این تفاوت رفتاری داشته باشیم.. گاهی از آن‌هایی که دوست‌شان دارید فاصله بگیرید: اگر زمان زیادی را با افراد مورد علاقه‌تان سپری کنید و تمام مدت در کنارشان باشید، ممکن است تحمل‌تان نسبت به عادت‌های منفی‌شان کم و کمتر شود.

مدتی را دور از هم گذراندن به شما اجازه می‌دهد با حس و نگاه تازه‌تری به رابطه‌تان برگردید و ویژگی‌های خوب طرف مقابل‌تان را تحسین کنید.. گاهی با افراد مورد علاقه‌تان در کنار دیگران وقت بگذرانید: وقتی ما در کنار افرادی هستیم که رابطه‌ی نسبتا سطحی‌تری با آن‌ها داریم، موبانه‌تر و مهربانا‌نه‌تر رفتار می‌کنیم و اگر افراد نزدیک و صمیمی ما نیز در این جمع باشند، طبیعتا با آن‌ها نیز رفتار بهتری خواهیم داشت. بدین ترتیب می‌توانیم همدیگر را در بهترین رفتارهای‌مان ببینیم.

چرا با غریبه‌ها مهربان‌تریم تا با کسانی که دوست‌شان داریم؟
 
گاهی روتین روزانه را متوقف کنید و تصور کنید افراد مورد علاقه زندگی‌تان را از دست داده‌اید: هدف این است که حس قدرتمندی از قدردانی در خود ایجاد کنید. هیچ چیزی به اندازه‌ی تهدید به از دست دادن نمی‌تواند حس قدرشناسی را تقویت کند.

مطالعات نشان داده‌اند همه‌ی ما قادریم از دست دادن عزیزانمان را آن اندازه قوی تصور کنیم که باعث بیدار شدن حس قدرشناسی بابت اینکه هنوز آن‌ها را داریم و در کنارمان هستند بشود. اشکالی ندارد گاهی سناریو‌هایی را در ذهن‌تان متصور شوید که در آنها، عزیزان خود را به طریقی از دست می‌دهید و سعی کنید آن حالات را باور کنید.‌

می‌توانید این کار را بکنید: لیستی از چیز‌هایی که در وجود عزیزان خود دوست دارید تهیه کنید و هر روز صبح فقط یکی دو دقیقه به این لیست نگاه کرده و تصور کنید اگر این نعمت‌ها را از دست بدهید واقعا چه خواهد شد. ما انسان‌ها قدرت بی‌اندازه‌ای در تجسم کردن داریم و واکنش هیجانی شدیدی نسبت به این تصورات نشان می‌دهیم.

مثلا اگر بتوانید زندگی‌تان را بدون همسرتان تصور کنید، می‌توانید جای خالی او را ببینید و باور کنید نبودن او در زندگی‌تان چه اثری خواهد داشت. جزء به جزء زندگی‌تان را بدون همسرتان تصور کنید.

تکرار این تمرین به طور منظم می‌تواند تبدیل به عادتی شود که حس قدردانی و رضایت از حضور عزیزانمان در زندگی را پُررنگ‌تر و وجودشان را ارزشمندتر می‌کند و طبیعتا واکنش و رفتارمان نسبت به آن‌ها تلطیف‌تر و مهربانانه‌تر خواهد شد.

اگر دلیل نحوه‌ی رفتارهای‌مان را بدانیم می‌توانیم واکنش‌های‌مان را نسبت به افراد مورد علاقه‌مان کنترل کنیم و حضور آن‌ها را در زندگی‌مان قدر بدانیم.

اتفاق سبز

این اتفاق سبز برای خانواده‌های ایرانی کهنه نمی‌شود

این اتفاق سبز برای خانواده‌های ایرانی کهنه نمی‌شود
بهار نزدیکیِ خاطر آدمی است به آدمی و چه کسی نمی‌داند چه رنج بزرگی است آدمی بدون آدمی. هزار سال هم که بگذرد، هزار بار هم که تکرار شود بیرون زدن جوانه از خاک و به شکوفه نشستن درخت و چرخیدن ماهی دور تنگ، این تکرار کلیشه نمی‌شود. بشود هم قشنگ‌ترین کلیشه‌ٔ عالم است.
فصل‌ها را باید اینطور قسمت می‌کردند: فروردین تا خرداد بهار باشد، تیر تا شهریور تا بستان، مهر و آبان پاییز باشد، آذر و دی و بهمن زمستان، بعد اسفند برای خودش یک فصل باشد. پیشواز باشد و  به یاد آوردن. برای اینکه بهار یک خاطره‌ٔ جمعی است، مشترک، قدیمی، ریشه دار. چیزی شبیه به یکی از آن درخت‌های کهنسال اساطیری. اصلا بهار اسطوره است. فرقی نمی‌کند از نسل هفت سین‌های پر و پیمان و سال تحویل‌های شلوغ خانه‌ٔ مادربزرگ‌ها باشید یا عید برایتان جمع کوچکی از نزدیک ترین‌هایتان باشد با چند تایی عکس یادگاری. عید، زبان مشترک همه‌ٔ ماست. ماهی قرمز تنگ بلور که چرخ می‌زند از کودکی‌های دور تا امروزهای نزدیکمان. سبزه‌ٔ گوشه‌ٔ سفره است، خنک، تازه، زنده! آجیل و شیرینی است، گل و لبخند است. شلوغی بازار است، حرکت و جنب و جوش خیابان‌هایی است که ناگهان جان دوباره گرفته‌اند. شوقِ رنگ کردن تخم مرغ است، به یادآوردن هیجانِ به تن کردن لباس‌های نو است و یادآوری حساب و کتاب عیدی‌ها و نقشه‌های کودکانه و مفصل بعدش.
 
 
بهار خنده است، بی اختیار، اصیل! هر چه دور باشی می‌رسد، سردی آنچه نشسته بر جانت را آب می‌کند. شبیه یک وسوسه کوچک به دلت می‌افتد، جان می‌گیرد، ریشه می‌کند، نمی‌شود نادیده‌اش بگیری. هرطور که باشد همراهت می‌کند. شکوفه‌ٔ گیلاس است، ناگهان با چند جوانه‌ٔ تازه  می‌نشیند بر تن لخت درخت. ناگهان زمستان را تمام می‌کند! ناگهان زندگی است.
 
هر سال، هرچه بر ما گذشته و نگذشته، چشم می‌دوزیم به سال تازه، امید داریم و آرزو. دل خوش می‌کنیم به آنچه پیش رو، حساب و کتاب روزهای رفته را می‌سپاریم به اسفند که آرام آرام آبش کند با برف‌های زمستانه. بهار امید جمعی و مشترک ماست. بهار تقویم تازه ایست از روزهایی که می‌توانندحول حالنا الی احسن الحال ما باشند. هر قدر هم که بی رمق و خسته باشیم، بهار جوشش تازه‌ٔ ماست، هر بار تکرار می‌کنیم: شاید اتفاق‌های تازه‌ای در راه باشد. از کجا معلوم که نباشد؟ مگر نه اینکه این فصل، زلالی باران است و نفس کشیدن خاک است و نسیم است و اردیبهشت. مگر نه اینگه ادمی به امید زنده است و آغازهای دوباره. از هر کیش و مسلک و آیین و طرز فکری که باشیم، عید خاطره‌ٔ مشترک ماست. یک نقطه‌ٔ اتصال قوی. می‌گوییم سیب، می‌گوییم سماق، می‌گوییم بوی اسکناس نو لای قرآن و گل‌های بهاری پشت پنجره! می‌گوییم خانه تکانی، دید و بازدید، آرزوهای نو! و همه می‌دانند از چه حرف می‌زنیم. همه می‌فهمند از چه حرف می‌زنیم.
 
بهار زبان مشترک ماست. میراثِ نازنین نیاکان ماست. تکرارِ خوشایند از سر نوشتن‌های مشترک است. شادی مشترک است حتی وقتی چیزهای هست که شبیه گذشته نیست. حتی وقتی فاصله‌های مکانی هست، جای خالی آنها که می‌خواهیم و نیستند، آنها که رفته‌اند... که از دست رفته‌اند هست، حتی وقتی چیزهایی را نداریم که باید باشند، حتی در خستگی بعد از بالا و پایین‌های آنچه از سر گذرانده‌ایم باز بهار، بهار است. سالی یک بار فرصتِ آرزو کردن برای دیگری، دیگران است. سالِ خوبی داشته باشی است، مبارک باد است، آرزوی خوشی و سلامتی است.
 
کلمه‌های این روزهای آغازین سال مهربان هستند، شیشه‌اند، شفاف! نور از میانشان عبور می‌کند، دل به حضورشان گرم می‌شود. آدمی آرزو می‌کند کاش می‌شد کمی از آن را توی شیشه ریخت و ذخیره کرد برای باقیِ سال، برای آنچه پیش روست.
 
عید لبخند و آغوش و دیده بوسی است. دست انداختن دور شانه‌ٔ کسانی است که دوست می‌داریم. بغل گرفتن سهم‌مان از زندگی است. گرم، محکم و صمیمی. بهار به یاد آوردن است. چه فرقی می‌کند در قالب کارت تبریک‌های قدیمی با آن نوشته‌های براق طلایی باشد یا پیامک کوتاهی از فلان همکلاسی سال‌های دور یا حتی یکی دو جمله‌ٔ کوتاه و با عجله در آخرین روز کاری به همکار میز کنار دستی‌مان. 
 
بهار نزدیکیِ خاطر آدمی است به آدمی و چه کسی نمی‌داند چه رنج بزرگی است آدمی بدون آدمی. هزار سال هم که بگذرد، هزار بار هم که تکرار شود بیرون زدن جوانه از خاک و به شکوفه نشستن درخت و چرخیدن ماهی دور تنگ، این تکرار کلیشه نمی‌شود. بشود هم قشنگ‌ترین کلیشه‌ٔ عالم است. رنگ است، صورتی، سبز، زرد آبی. گرماست، اگر به یاد سپردن بلد باشیم، اگر یاد بگیریم، بهار بیشتر از یک فصل است. می‌تواند سال باشد، تمام باشد، می‌تواند برآورده شدن باشد. چشم ببندیم و آرزو کنیم، سالِ من باش، سالِ ما باش. آمینِ دعاهای هم باشیم، سال ما باشد... سال ما باشد، چرا نباشد؟

مهربان

*  نیاید روزی که بشکند قلب مهربانت به سنگ نامهربانی و بی وفایی و بی سپاسی

*   چرا باید بمونن حالا تنهای تنها اونا که بودن عمری همدم ما

*        الهی که خاطرت آزرده نشود و تنت سالم باشد و دلت شاد